بخوان، دوباره بخوان
بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
كه باغها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا كبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ در رواق سكوت
كه موج و اوج طنینش ز دشتها گذرد
پیام روشن باران
ز بام نیلی شب
كه رهگذار نسیمش به هر كرانه برد
ز خشك سال چه ترسی
كه سد بسی بستند
نه در برابر آب
كه در برابر نور
و در برابر آواز
و در برابر شور
در این زمانه عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
كه از معاشقه سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب
تو خامشی كه بخواند؟
تو میروی كه بماند؟
كه بر نهالك بیبرگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور
در آن كرانه ببین
بهار آمده
از سیم خاردار
گذشته
حریق شعله گوگردی بنفشه چه زیباست
هزار آینه جاری ست
هزار آینه
به همسرایی قلب تو میتپد با شوق
زمین تهی دست ز رندان
همین تویی تنها
كه عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان
حدیث عشق بیان كن بدان زبان كه تو دانی
از بودن و سرودن
صبح آمده ست برخیز
بانگ خروس گوید
وینخواب و خستگی را
در شط شب رها کن
مستان نیم شب را
رندان تشنه لب را
بار دگر به فریاد
در کوچهها صدا کن
خواب دریچهها را
با نعره ی سنگ بشکن
بار دگر به شادی
دروازه های شب را
رو بر سپیده
وا کن
بانگ خروس گوید
فریاد شوق بفکن
زندان واژهها را دیوار و باره بشکن
و آواز
عاشقان را
مهمان کوچهها کن
زین بر نسیم بگذار
تا بگذری از این بحر
وز آن دو روزن صبح
در کوچه باغ مستی
باران صبحدم را
بر شاخه ی اقاقی
آیینه ی خدا کن
بنگر جوانهها را آن ارجمندها را
کان تار و پود چرکین
باغ عقیم دیروز
اینک جوانه
آورد
بنگر به نسترن ها
بر شانه های دیوار
خواب بنفشگان را
با نغمه ای در آمیز
و اشراق صبحدم را
در شعر جویباران
از بودن و سرودن
تفسیری آشنا کن
بیداری زمان را
با من بخوان به فریاد
ور مرد خواب و خفتی
رو سر بنه به
بالین تنها مرا رها کن
صدای بال ققنوسان
پس از چندین فراموشی و خاموشی
صبور پیرم
ای خنیاگر پایرن و پیرارین
چه وحشتناك خواهد بود آوازی كه از چنگ تو برخیزد
چه وحشتناك خواهد بود
آن آواز
كه از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد
نمی دانم در این چنگ غبار آگین
تمام سوكوارانت
كه در تعبید تاریخ اند
دوباره باز هم آوای غمگین شان
طنین شوق خواهد داشت؟
شنیدی یا نه آن آواز خونین را؟
نه آواز پر جبریل
صدای بال ققنوسان صحراهای شبگیر است
كه بال افشان مرگی دیگر
اندر آرزوی زادنی دیگر
حریقی دودنك افروخته
در این شب تاریك
در آن سوی بهار و آن سوی پاییز
نه چندان دور
همین نزدیك
بهار عشق سرخ است این و عقل سبز